چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

ساخت وبلاگ
شاید بتوانم روزی سر دربیاورم. منظورم از اوضاع جهان و این چیزها نیست، منظورم مثل ققنوسی‌ست که از آتش سر دربیاورد. این احساسی هست که دارم و بیشتر وقت‌ها فکر می‌کنم که بقیه هم همچنین احساسی یا چیزی شبیه آن را دارند و همه فکر می‌کنند ققنوس بودند و در زندان تن اسیرند. حالا من احساس ققنوس بودن ندارم و فقط آن بخش سردرآوردنش منظورم بود. چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:49

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود پادشاهی بود که اسمش شاد و مهربون بود. ولی پادشاه قصه‌ی ما شاد نبود و دنیا هم باهاش مهربون نبود و خودش هم با دنیا مهربون نبود چون تا حالا شکلات نخورده بود. بگی نگی از روی بدشانسی هم بود، بچه که بود همه‌ی شکلات‌ها رو برادر و خواهرهاش می‌خوردن اونم اهل گریه و شلتاق بازی نبود بعدا هم که بزرگ شد مثل پدرش کله‌شق شد و گفت من دیگه تا آخر عمرم شکلات نمی‌خورم، به خیالش داشت از آفرینش انتقام می‌گرفت و خب اگر منصف باشیم اون موقع نمی‌دونست قراره اینقدر عمر کنه. حالا دیگه چهل سالش شده بود و توی ایوان که راه می‌رفت با خودش گفت تو یه کله‌شق احمقی، کلا با خودش زیاد حرف می‌زد و معمولا هم با خودش شاد و مهربون نبود و این اواخر هم همه‌ش کابوس شکلات می‌دید. نمی‌تونست به آشپز دربار بگه براش شکلات بیاره، زیادی ساده و دم دست بود و شمیم بهار بهش می‌خندید چون همین چند روز پیش بهش گفته بود سرورم صد سکه‌ی طلا بهت می‌دم شکلات بخوری. شده بود مثل دزد ناشی و نادون تو زندانی که کلیدش دست خودش بود. با خودش گفت نه، من نمی‌تونم یه شکلات معمولی بخورم. از اون آدمایی بود که ترجیح می‌داد تا آخر عمرش به یه چیز فوق‌العاده امیدوار بمونه. اولش به نظرش رسید به یه جزیره‌ی دورافتاده که شنیده بود همه‌ی مردمش کچل هستن حمله کنه و شکلات‌هاش رو غارت کنه ولی بعد دید حوصله قانع کردن وزیرش شمیم بهار و امیرتاش فرمانده لشکرش رو نداره. حوصله‌ی هیچ‌چی رو نداره، تازه اونا درک نمی‌کنن کسی که تا حالا شکلات نخورده چه حالی داره. این روزا هیچ‌کس هیچ‌چیز رو درک نمی‌کنه. فکر دیگه‌ای به ذهنش رسید. شمیم بهار رو به حضور خواست. شمیم بهار دختر جوان و عاقلی بود که  از پادشاه هم خوشش نمی‌اومد و ای چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 13:25

زیادی همه چیز رو پیچیده می‌کنیم. در گذشته همه چیز ساده‌تر بود و شکارچی‌ها و کشاورزان خوب زندگی بهتری داشتند. اگر گوزن شکار می‌کردی همه خوشحال می‌شدن و کسی که خرگوش شکار می‌کرد خیلی با استقبال روبرو نمی‌شد و بدبخت اونی که موش کور شکار می‌کرد. همه چیز قیمت داشت و هیچ‌کس وقتش رو برای گوش کردن به سخنرانی تلف نمی‌کرد. الان برعکس شده و سخنران‌ها زندگی بهتری دارند و کشاورزها شغلشون رو ترک می‌کنن که برن تو شبکه‌های اجتماعی کلیپ بسازن. یک بار یه پیرمرد کشاورزی رو دیدم که مزرعه‌ش رو برای بیت‌کوین اجاره داده بود. حالا خودم از سندروم ندیدن و نخوندن متن خوب اخیرا رنج می‌برم صبر و تحلمم هم پایین اومده و قدرت تشخیص متن خوبمم پایین اومده. یعنی شاید قبلا حوصله بیشتری داشتم و به نوآوری‌های کوچیک ارج می‌نهادم، الان ارج نمی‌نهم. سرزنشی هم بهم نیست، دنیا برام مثل کوهی شده که سراب بوده. چیزی در نظرم بزرگ نیست. از بحث اصلی غافل شدم باز. خودم شکارچی گوزن خوبی نیستم ولی بهش آگاهم. می‌دونم که اگه به گذشته هم برگردم کسی به قیمتی منو نمی‌خره، یه خرگوشم بالام نمی‌دادن. من فقط ساده بودن چیزها رو دوست دارم نه گذشته رو. روستا که بودیم شایعه بود یه جایی لونه‌ی خرگوش‌هاست ولی من هیچ‌وقت چیزی ندیدم، منتظر هم شدم، اشکال از بی‌صبری من نبود. بعضی وقتا سرکارم می‌ذاشتن می‌گفتن اوناهاش اونجا خرگوشه و من احساس حماقت می‌کردم که خرگوشی نمی‌دیدم. دقت کردین که ماها چقدر خودخواهیم و همه‌مون به دنیا از چشم خودمون نگاه می‌کنیم یعنی من داستان رو از چشم اونی که خرگوش الکی بهم نشون می‌داد نمی‌بینم، نمی‌تونمم این کارو بکنم ماها ذاتا خودخواهیم. چیز بدی هم نیست، لازم نیست پاشین به خاطر درمانش پیش تراپیست برین یا بابت رفتن به جهن چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 13:27

یک چیزی که تو نوشتن دوست ندارم اینه که ابهام قابل رفع داشته باشه یعنی مثلا بگه امروز باهاش دعوا کردم و اومدم خونه گریه کردم، خب با کی دعوا کردی؟ حالا اینو گفتم که بگم که عمه‌م به رحمت خدا رفت. البته چند هفته پیش این اتفاق افتاده ولی من همین چند روز پیش فهمیدم، دقیقا سه روز پیش، یکشنبه، اگر کمکی به کم شدن ابهام می‌کنه. فرصت عزاداری اون شکلی پیدا نکردم، منظورم وقت و زمان نیست، گاه و بی‌گاه دلم می‌گیره و بیشتر احساس می‌کنم در دونستن و اهمیت داشتن این خبر در اینجا تنهام. حالا باید به پدرم این هفته که صحبت می‌کنیم تسلیت بگم. چند سال پیش عموم که از دنیا رفت یه متنی نوشتم که وقتایی که تاریخ فوتش رو فراموش می‌کنم می‌رم به تاریخ اون متن نگاه می‌کنم، همین یه کارکردو که داره، شاید این پست بشه یه علامتی نشانی چیزی. عمه‌م رو دوست داشتم، جزو معدود کسایی بود که همیشه از دیدنم ذوق‌زده می‌شد. سالهایی که روستا بودیم من رو عابد صدا می‌کرد، چیز خاصی نیست ملت همدیگه رو ممکنه به اسمای مختلف صدا کنن، این فقط یه خاطره‌ست، ولی ذوق‌زده شدنش از دیدن من چیز خاصی بود. مثل اینه که کسی از دیدن عدد یک ذوق‌زده بشه. بنده خدا زندگی خیلی سختی داشت و اینو همه می‌دونستن. از آدمای ستم‌دیده‌ای بود که قدرت انجام کاری که باعث بشه یکی ازش بدش بیاد رو نداشت. من دوست ندارم روی کسی قدرتی داشته باشم ولی وقتایی که برای عمه‌م سالی یک بار عیدی می‌بردم برای پیدا کردن جورابی چیزی که در جواب عیدی بهم بده دستپاچه می‌شد و من نمی‌دونستم باید چیکار کنم، خدا بیامرزدت عمه ثمر. + لطفا تسلیت نگین.  چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:00

همه ازت انتظار دارن باهاشون صادق باشی و انگار این رو بهشون بدهکاری. مدام در این مورد حرف می‌زنن و یکی از ستون‌های بشریته و هر کی که کارش درست باشه صداقت داشتن براش مهمه و سوال اول بعد از آشناییه. ببخشید خانوم، مهم‌ترین معیار شما برای ازدواج چیه؟ صداقت. حالا یه مدت فکر می‌کردم من زیاد هم آدم صادقی نیستم چون معمولا نظر واقعیم رو در مورد آدما بهشون نمی‌گم و از این لحاظ آدم بدجنسی هستم. اگه کمکی می‌کنه احساس بدهکاری رو همیشه با خودم دارم حتی اگه طرف آدم مزخرفی باشه. یه همکاری داشتیم که موقع غذا خوردن نفس‌نفس می‌زد و من ازش بدم می‌اومد و از صدای غذا خوردنش متنفر بودم ولی بهش چیزی نمی‌گفتم. حالا ممکن هم هست یکی اینطوری باشه نظرش رو بگه و من مشکلی باهاش ندارم ولی خودم اینطوری نیستم و به نظرم لازم هم نیست در مورد چیزای بدیهی حرف بزنی خودش باید اینو بفهمه و این طرز صداقت داشتن سطحی و مبتذله. حالا دیگه آستانه‌ی صداقت مبتذل برا همه فرق داره، اینکه چه چیزایی برای تو بدیهیه بستگی به این داره که چقدر عمیقی. عمیق‌ترین انسان روی زمین اصلا حرف نمی‌زنه. در یه سطح دیگه اصلا صداقت ربط زیادی به حرف زدن نداره و یه مولفه‌ی شخصیتی هستش. مثلا کسی که برای به دست آوردن منفعتی در آینده مقدمات دوستی با یک نفر رو فراهم می‌کنه شخصیت صادقی نداره هر چند برای صادق بودن تلاش بکنه. مثل اینه که یه گرگ تلاش بکنه غزال باشه. به همین خاطر معنی نداره دو نفر بگن ما با همدیگه صادق هستیم، خب این یعنی چی، یعنی با همدیگه غزالین با بقیه گرگین؟ حداقل این نحوه صداقت داشتین چیزی نیست که من دنبالش باشم. می‌خوام بگم اگه گرگین زیاد خودتون رو به زحمت نندازین که ادای غزالا رو دربیارین، این خودش بی‌صداقتیه. همین دیگه، مشکلات بدی چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 0:49

از عبارت اینکه مردم درکم نمی‌کنند خوشم نمیاد. زیادی دم دستیه و خیلی مفهوم گسترده‌ای داره. مثل یه جای سیاحتی نزدیک شهر یا حتی وسط شهره که به همین خاطر دیگه جذابیتی نداره هر چقدر هم که خاص و قشنگ باشه. حالا واقعا هم به همه چیز اینطوری نگاه می‌کنم و اگه چیزی دم دست باشه ازش خوشم نمیاد، حتما باید روی قله‌ی قاف باشه. همیشه به نظرم می‌اومد واقعا قراره یه روزی به مقصد قله‌ی قاف یه سفری داشته باشم و از عهده‌ی همه‌ی چالش‌هاش بربیام. چه می‌دونم، چالش‌هایی شبیه طوفان و روزهای ابری و تاریک. دیگه در حدی نباشه که به کشتنم بده، مثلا با حمله گرگ‌ها و حیوانات وحشی نمی‌تونم کنار بیام. تو فیلماست که ملت از عهده این چیزا برمیان. به نظرم اگه در انتهای مسیر یه نقطه روشنی ببینم از عهده‌ی همه چیز برمیام ولی در حمله‌ی گرگ‌ها انتهای روشنی نمی‌بینم. قرار شده با استاد جدید که دفعه پیش ازش صحبت کردم کار کنم روی پروژه‌شون. استاد خودم معمولا زیاد شگفت‌زده نمی‌شه و از کارام تمجید نمی‌کنه. شاید طبیعی باشه و نمی‌تونه که هر دفعه برای تمجید از من دویست هزار تا دراز نشست بره ولی خب معمولا آدما نمی‌دونن خوبن یا نه، بیشتر تو نگاه دیگران این مسئله رو جستجو می‌کنن. حالا شاید مثال به درد نخوری باشه ولی کسی که خوشگله معمولا این رو از طریق بقیه متوجه می‌شه وگرنه ماها همه‌مون فکر می‌کنیم خوشگلیم. شایدم دارم برعکس می‌گم و خودمون همیشه به درستی شک داریم که خوشگلیم یا نه، با یه مثال بی‌ربط شروع شد و داستان یک دفعه جدی شد. دیگه حالا این استاد اینطوری نیست و از کارم تعریف کرد. امیدوارم سرش به سنگ نخوره یا این چیزها برای من تکراری و بی‌مزه نشه. اینم چیزیه که بهش فکر می‌کنم. صبحا نیمرو با گوجه می‌خورم و دوستش داشتم ولی برام چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 13:30

چند هفته پیش آخرین ارائه اندی قبل از فارغ التحصیلش بود. قرار شد با تایلر بریم با یوکا صحبت کنیم که شیرینی چیزی برای ارائه داشته باشیم. تایلر به شوخی گفت بریم همه چیز رو به گردن یوکا بندازیم و منم به شوخی قبول کردم. رفتیم با یوکا صحبت کردیم و گفتیم آره آخرین ارائه اندی هستش و اینا، قراره برنامه‌ای چیزی داشته باشیم؟ یوکا کمی مکث کرد و گفت آره حتما، من شیرینی می‌گیرم میارم. تایلر رو به من برگشت و علامت تایید رو به نشانه انجام موفقیت‌آمیز ماموریت بالا برد. اونجا یکی از معدود مواردی بود که احساس کردم یه آزمایش شخصیت‌شناسی ناخواسته داره روی من انجام  شد. با اینکه موفق شده بودیم و کسی هم ظنی به ما نداشت که داریم سواستفاده می‌کنیم ولی من نمی‌تونستم نفهمم و مسئولیتی رو به گردن کسی بندازم فقط به خاطر اینکه اینقدر ساده‌ست که اونو قبول می‌کنه. گفتم من هم فردا شیرینی می‌خرم، با اینکه زحمت نسبتا زیادی برام داشت. تایلر این کارو نکرد و از اتفاقات افتاده خوشحال بود. می‌خوام بگم هیچ‌کس اینجا کار اشتباهی نکرد، من و تایلر در این زمینه متفاوتیم. معمولا وقتی با مردم حرف می‌زنم بهم می‌گن تو سخت‌گیری. همه همینو می‌گن بدون اینکه با هم‌دیگه برای این کار توطئه‌ای کرده باشن. از آدمای سخت‌گیر که به خودشون آسون می‌گیرن خوشم نمیاد و به نظرم وقتی به کسی می‌گن سخت‌گیری منظورشون همینه، یعنی تو برای خودت آسون می‌گیری و برای دیگران سخت می‌گیری. امروز یه جلسه داشتیم با سه استاد که هر سه از هاروارد فارغ‌التحصیل شدن. من قرار بود برای پروژه‌ای که یکی از استادا داشت یه مقدار کار تئوری و شبیه‌سازی انجام بدم. انگار زیاده‌روی کرده بودم و نتایج اینقدر خوب بود که استادا شاکی شده بودن که ما اینجا چیکار می‌کنیم. را چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 2:36

این مشکل رو همیشه با بقیه داشتم که روی خوبی من زیادی حساب می‌کنن. دوست داشتم اتفاقا از طرف بدی بهم نگاه کنن و بهتر از انتظارشون باشم تا اینکه از طرف زیادی خوبی بهم نگاه کنن و انتظارشون رو برآورده نکنم. یعنی خب دوست دارم تصمیم خودم باشه و دلم نمی‌خواد کسی برام تصمیم بگیره. این طرز فکر منجر به دروغگویی هم می‌شه و صداقتی در کسی نمی‌بینم. یعنی مثلا طرف دزده ولی به من که می‌رسه از اهمیت مال حلال و این چیزا صحبت می‌کنه و تازه مبالغه هم می‌کنه و از صاحبدلان هم جلو می‌زنه. دوست داشتم طرف اگر دزده راحت حرفش رو بزنه. کلا از اینکه کسی فرضی در موردم بکنه خوشم نمیاد ولی انگار ناگزیره و باید در طرح سفر بی بازگشت به مریخ ثبت نام کنم. تو ایران که بودم با اینکه از روزهای سخت نوجوانی تا حدودی فاصله گرفته بودم ولی احساس خوشبختی نمی‌کردم و یک بار هم در موردش نوشتم نمی‌دونم منتشرش کردم یا نه. مثالی شبیه این زده بودم که طرف پایین دره یا بالای دره داره راه می‌ره و احساسی نمی‌کنه که کجای دره‌ست الان. دیگه گفتم شاید شما یادتون باشه، مهم هم نیست، حرفم همینی بود که اینجا گفتم. راه حلش اینه که هر چند قدم یه نگاهی به پایین دره بندازی و به نیستی خیره بشی، راه حل غم‌انگیزیه. اینجا از پس کارهام برمیام. به نظرم تا حدودی راضی هم شدم. چیزی شبیه تواضع یا پذیرشه. شاید یه جایی خونده باشم که سختی‌ها آدما رو متواضع می‌کنه. به نظرم یه کم باید اصلاح بشه، شاید شکست‌ها بهتر باشه. مثل تفاوت فرمانده شجاعیه که تو هزار تا جنگ سخت شکست خورده و متواضعه، با فرمانده بزدلیه که هزار تا جنگ بی‌اهمیت رو برده و مغروره. به بازنده‌ی جنگ‌های سخت می‌گن بازنده‌ی سخت‌گیر. یه چیزی که اینجا اذیتم می‌کنه اینه که برخورد آدما قابل اع چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 2:36

نویسنده‌ها آدمای خوشبختی هستن. البته اونایی که خوبن، بقیه به درد نمی‌خورن و معلوم نیست درآمدی چیزی هم داشته باشن، خلاصه اونا نه، زیاد خوشبخت نیستن. نویسنده‌های خوب هم حالا منظورم پول نیست بیشتر اینکه می‌تونن حرف بزنن و خودشون رو در 200 تا شخصیت جا بدن. مثلا تولستوی تکه‌های مختلف خودش رو در شخصیت‌های جنگ و صلح جا داده. مطمئنم این کارو کرده، حتی اگه خودش هم از گور بلند بشه و بگه نه نکردم. معمولا اینطوریه اگه ازشون بپرسی می‌گن نه نکردم و این شخصیت‌ها همه‌شون خیالی‌ان، که یعنی من تخیلم خیلی قوی هستش، ولی من زیر بار نمی‌رم. شمام زیر بار نرین ولی خب لبخند بزنین و بگین آره همینطوره، یا از اول اصلا به روشون نیارین. فقط موقع لبخند زدن چشمک نزنین. خلاصه که پیتر زیاد اجتماعی نیست، به اون مفهومی که بره بیرون یا کسی رو دعوت به بیرون رفتن کنه یا در جمعی باشه و از معاشرت با دیگران لذت ببره، اینطوری نیست، ولی اگر مکالمه‌ای با یه نفر داشته باشه شوخی زیاد می‌کنه و همین حال خودش رو هم خوب می‌کنه، البته به شرطی که طرف مقابل هم شوخ‌طبع باشه همین یه شرط تفاوت زیادی ایجاد می‌کنه و زندگی رو شبیه تانگوی دو نفره می‌کنه. تو محل کار قبلیش یه همکاری داشت که اینطوری بود، البته تا وقتی که در مورد مسایل سیاسی باهاش شوخی نمی‌کردی، یارو از این لحاظ آدم نادودنی بود و  حرص پیتر رو درمی‌آورد و پیتر هم  بهش می‌گفت تو بی‌شعور و نفهمی، البته تا حد امکان مستقیم نمی‌گفت فقط بعضی وقتا مستقیم می‌گفت. حالا اخیرا پیتر زیاد نمی تونه شوخی کنه. اونروز صبح یکی از اعضای گروهشون ارائه داشت و قبلش داشت تعریف می‌کرد که پدرش اصالتا از سیسیل ایتالیاست ولی خودش بلد نیست ایتالیایی صحبت کنه. پیتر می‌خواست به شوخی بگه باید چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 19:51

یه بار گفتم اتفاقاتی افتاده که ممکنه نیفتاده بشن. ببین که چطور از این نوآوری های زبانی استفاده می کنم. تازه به اتفاقی که افتاده باشه می گن افتفاق.  حالا به هر حال این اتفاقات افتادن. من چند سال پیش یه پستی نوشتم که توش گفتم تصمیماتی گرفتم و امیدوارم اتفاقات خوبی بیفته و اینا. حالا تصوری که نداشتم که قراره چی بشه و سال پیش این موقع ها داشتم فکر می کردم اگه زندگی من قراره همین شکلی باشه و این شغلیه که قراره داشته باشم و این دعواهایی که دارم و بعدش قراره یه آدم چاق ۵۰ ساله ی همین شکلی یا یه چیزی حوالی اون باشم چی می شه. البته نه اینکه همچین چیزی رو پذیرفته باشه ولی خب داشتم فکر می کردم شاید باید همین رو بپذیری در نهایت.فوقش می شی یه گاو وحشی همیشه عصبانی. به هر حال من از سال پیش به صورت نسبتا جدی دنبال پذیرش گرفتن افتادم و البته یکی از اولین فرصت هایی که پیش اومد جدی شد و من در نهایت تونستم در دانشگاه UCLA برای مقطع پست دکتری پذیرش بگیرم. شرایط ما جوری هست که من تا وقتی در لس آنجلس پیاده نشدم و از فرودگاه بیرون نرفتم از چیزی مطمئن نبودم واسه همین نمی تونستم در موردش صحبت کنم یعنی دوست هم نداشتم. مجبور بودم به خانواده م بگم که احتمال همچین چیزی هست ولی اونا رو هم دوست داشتم زیاد جدیش نگیرن. در کل مثل اینکه همچین عادتی برا خودم دارم که دوست ندارم زیاد جدی ام بگیرند. یه بارم فکر می کنم اینجا نوشته بودم منو جدی نگیرین یا به اندازه جدی بگیرین شکایت کرده بودم که هیچ کس تو رو به اندازه کافی جدی نمی گیره یا زیادی جدی ات می گیرن یا خیلی کم جدی ات می گیرن. امیدوارم که حالا که نسبتا در نقطه آرومی هستم بتونم بیشتر بنویسم. در طول یک سال گذشته به صورت همزمان چیزهای زیادی رو از سر گذروند چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد...ادامه مطلب
ما را در سایت چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0kajnevisf بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:49